سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیما دنیای من

آشنایی با سیمای من

سیمای من ۸تیر ۱۳۸۸ ساعت ۳۰/۱۲ در بیمارستان رازی مرند تحت نظر خانم دکتر افکاری به دنیا امد.موقع تولد ۳کیلو و۴۵۰گرم وزن داشت وقدش هم ۴۹سانتیمتر بود .۷ماهگی اولین دندونهاشو در آورد ۱۲ماهگی شروع کرد به۴دستو پا رفتن ودر ۱۸ ماهگی شروع کرد به راه رفتن.والان که یک ونیم ساله است به خوبی میتونه کلمات مامان بابا دایی آب نرگس آلما(سیب)گددی(رفت)و۰۰۰۰را ادا کنه و خیلی باهوش و پر تحرکه
29 فروردين 1390

شروع به مسواک زدن

سلام عزیزم چند روزه که شروع کردم دندوناتو مسواک میزنم نمی دونی چه ذوقی میکنی بعد از شام اشاره میکنی به طرف دستشویی وانگشتتو میمالی به دندونات  یعنی بریم مسواک بزنیم  دندونات یواش یواش داره تکمیل میشه فکر کنم فقط دو تا از آسیابهات مونده الهی که من قربون دختر خوشگلم بشم که یه عالمه اذیت شدی تا این دندونارو در اوردی پس باید مواظبشون باشیم عزیزم ...
28 فروردين 1390

ترس از مورچه

سلام خوشگلم روزها میگذره و با گذشت هر روز خوشگلتر و شیرینتر میشی و البته با مزه تر وای که چقدر دوست دارم تو همدم من شدی نفس من شدی الهی که من قربونت برم الهی تا آخر عمر صحیح وسلامت باشی   خوب گفتم بهت خیلی با مزه شدی اونروز من حموم بودم تو با بابایی بودی نگو یه دونه مورچه بالدار بدبخت از کجا اومده خونه و تو هم اونو دیدی از ترست یه گریه ای راه انداخته بودی که نگو و نپرس خلاصه بابایی مورچه رو انداخته بیرون ولی تو از اون روز به بعد  از اون مورچه های ریز کوچولو می ترسی که هیچ هر چیز سیاه که رو زمین باشه رو به مورچه تشبیه میکنی و پدر منو در میاری یعنی یک ترس به ترسهای عجیب و غریب سیما جونم اضافه شد ترس از مورچه ...
28 فروردين 1390

ژستهای سیما

این پیرهن خوشگلو عمه عذرا واسش بافته که وقتی میپوشه میشه یه گوله نمک دستت درد نکنه عمه ...
26 فروردين 1390

آی شیطون

سیما جونم این روزا عاشق نوشتن شده خودکار که دستش میوفته همه جا رو خط خطی میکنه حتی صورت خوشگلشو آی شیطون   ...
25 فروردين 1390

این هم عکس سیماجونم و مهدی

سلام عزیزترینم چند روزیه که سرم شلوغه و نتو نستم برات بنویسم پری روز واسه فراغت از خدمت سربازی دایی ناصر یه جشن مفصل گرفتیم با این که خیلی خسته شدیم عوضش خیلی خوش گذشت تو هم یه عالمه رقصیدی و نمک ریختی این  هم عکست با مهدی پسر دختر خاله زهرا که همون روز ازتون انداختم تو ومهدی ۳۷روز فاصله سنی دارید ...
25 فروردين 1390

مادرانه

به نام خدایی که حس مادرانه را در وجودم قرار داد کودکم !  آن هنگام که جسمت را از جسمم جدا می کردند با خود گفتم جسمت را جدا کردند مهرت را که نمی توانند جدا کنند ، محبت تو را خدا در قلب من جای داده است و چیزی را که خدا داده است چه کسی می تواند از من بگیرد ؟! عزیزکم ! من زیباترین صحنه های هستی را در چهره ی خندان تو دیدم . به تو عشق می ورزم چنان که خدا به بندگانش عشق می ورزد . قوت جان ِ خسته ام ! پاره ی جگرم ! دستهای کوچک ِ تو مرهم زخمهای بزرگ من است . عزیزکم ! گریه هایت به من آموخت که صبور باشم ، گریه های شبانه ات خواب غفلتم را می رباید و روحم را تعالی می بخشد ،  احساس می کنم که اکنون خدا مرا بیشتر دوست دارد . کودکم ! ...
18 فروردين 1390