آشنایی با سیمای من
سیمای من ۸تیر ۱۳۸۸ ساعت ۳۰/۱۲ در بیمارستان رازی مرند تحت نظر خانم دکتر افکاری به دنیا امد.موقع تولد ۳کیلو و۴۵۰گرم وزن داشت وقدش هم ۴۹سانتیمتر بود .۷ماهگی اولین دندونهاشو در آورد ۱۲ماهگی شروع کرد به۴دستو پا رفتن ودر ۱۸ ماهگی شروع کرد به راه رفتن.والان که یک ونیم ساله است به خوبی میتونه کلمات مامان بابا دایی آب نرگس آلما(سیب)گددی(رفت)و۰۰۰۰را ادا کنه و خیلی باهوش و پر تحرکه
نویسنده :
رعنا
5:14
بدون عنوان
شروع به مسواک زدن
سلام عزیزم چند روزه که شروع کردم دندوناتو مسواک میزنم نمی دونی چه ذوقی میکنی بعد از شام اشاره میکنی به طرف دستشویی وانگشتتو میمالی به دندونات یعنی بریم مسواک بزنیم دندونات یواش یواش داره تکمیل میشه فکر کنم فقط دو تا از آسیابهات مونده الهی که من قربون دختر خوشگلم بشم که یه عالمه اذیت شدی تا این دندونارو در اوردی پس باید مواظبشون باشیم عزیزم ...
نویسنده :
رعنا
9:41
ترس از مورچه
سلام خوشگلم روزها میگذره و با گذشت هر روز خوشگلتر و شیرینتر میشی و البته با مزه تر وای که چقدر دوست دارم تو همدم من شدی نفس من شدی الهی که من قربونت برم الهی تا آخر عمر صحیح وسلامت باشی خوب گفتم بهت خیلی با مزه شدی اونروز من حموم بودم تو با بابایی بودی نگو یه دونه مورچه بالدار بدبخت از کجا اومده خونه و تو هم اونو دیدی از ترست یه گریه ای راه انداخته بودی که نگو و نپرس خلاصه بابایی مورچه رو انداخته بیرون ولی تو از اون روز به بعد از اون مورچه های ریز کوچولو می ترسی که هیچ هر چیز سیاه که رو زمین باشه رو به مورچه تشبیه میکنی و پدر منو در میاری یعنی یک ترس به ترسهای عجیب و غریب سیما جونم اضافه شد ترس از مورچه ...
نویسنده :
رعنا
9:27
ژستهای سیما
این پیرهن خوشگلو عمه عذرا واسش بافته که وقتی میپوشه میشه یه گوله نمک دستت درد نکنه عمه ...
نویسنده :
رعنا
16:40
آی شیطون
سیما جونم این روزا عاشق نوشتن شده خودکار که دستش میوفته همه جا رو خط خطی میکنه حتی صورت خوشگلشو آی شیطون ...
نویسنده :
رعنا
8:15
این هم عکس سیماجونم و مهدی
سلام عزیزترینم چند روزیه که سرم شلوغه و نتو نستم برات بنویسم پری روز واسه فراغت از خدمت سربازی دایی ناصر یه جشن مفصل گرفتیم با این که خیلی خسته شدیم عوضش خیلی خوش گذشت تو هم یه عالمه رقصیدی و نمک ریختی این هم عکست با مهدی پسر دختر خاله زهرا که همون روز ازتون انداختم تو ومهدی ۳۷روز فاصله سنی دارید ...
نویسنده :
رعنا
8:04
سیما خوشگله
مادرانه
به نام خدایی که حس مادرانه را در وجودم قرار داد کودکم ! آن هنگام که جسمت را از جسمم جدا می کردند با خود گفتم جسمت را جدا کردند مهرت را که نمی توانند جدا کنند ، محبت تو را خدا در قلب من جای داده است و چیزی را که خدا داده است چه کسی می تواند از من بگیرد ؟! عزیزکم ! من زیباترین صحنه های هستی را در چهره ی خندان تو دیدم . به تو عشق می ورزم چنان که خدا به بندگانش عشق می ورزد . قوت جان ِ خسته ام ! پاره ی جگرم ! دستهای کوچک ِ تو مرهم زخمهای بزرگ من است . عزیزکم ! گریه هایت به من آموخت که صبور باشم ، گریه های شبانه ات خواب غفلتم را می رباید و روحم را تعالی می بخشد ، احساس می کنم که اکنون خدا مرا بیشتر دوست دارد . کودکم ! ...
نویسنده :
رعنا
10:20